...همه اينجا ميدونن چه اتفاقي افتاده

وقتي پيداش کردن، زخم خورده کنار جاده بوده

 

چون چيزي به خاطر نمياورده، صاحب مُتل خونه با خودش ورداشته برده خونَش

 

بخاطر همين شمارو نشناخته

 

حافظشُ از دست داده؟

 

حتي اسم خودشم نميتونه به ياد بياره، نميدونه چه اتفاقي واسش افتاده

 

خودِ دکترم مطمئن نيست که حافظشُ بدست مياره يا نه

 

ولي مطمئنم که اون خودِ پسر رئيسِ

 

دست از پا خطا نکني

 

سر بزنگاه بايد کارشُ تموم کني

 

=قسمت5=

 

پدر، بيا يه دست بسکتبال بازي کنيم

من که آخرش ميبازم، پس چه فايده اي داره بازي کنم

 

اگه يکم با دقت بازي کنيد ،ممکنه ببريد

 

بيا اينجا...ميخوام يکم باهات صحبت کنم

 

چه برنامه اي براي آينده اون-سو داري؟

 

ميخوام براتون يه جشنِ عروسي بگيرم

 

من هنوز براي ازدواج آمادگي ندارم پدر

 

منُ ببخشيد

 

قبلاً در مورد اين موضوع فکر نکرده بودي؟

 

حداقل اميدوارم بهم بگي چي تو ذهنت ميگذره

 

...من

 

...ميخوام با اون-سو ازدواج کنم

 

وقتي که يه مَرد واقعي شدم

 

اما اول ميخوام هويت واقعيمُ پيدا کنم

 

من حتي نميدونم خويشاوندي دارم يا نه

 

،خودمَم نسبت بهش احساس تاسف ميکنم اما

الان زمان مناسبي براي ازدواج نيست

 

حق با توئه، کاملاً فراموش کرده بودم تو چه شرايطي هستي

 

تا زماني که همديگه رو دوس داريد ،همه چيز روبراه ميشه

 

پدر,حالتون خوبه؟

 

پدر؟

 

پدر,حالتون خوبه؟

 

پدر؟

 

چي باعث شده بياي اينجا؟

 

تا کي ميخواي اينکاراي بچگونه رو ادامه بدي؟

 

تمام قراراي خواستگاري ـتُ رد ميکني

حتي پاتم خونه نميذاري

 

نمايشگاهم به زودي برگزار ميشه

مگه مشکلي پيش اومده، مامان؟

 

شنيدم وقت بي وقت ميري خونه خانم کانگ

نميگي مردم پشت سرت حرف درميارن؟

 

عين خيالم نيست

 

ميگن هنوز نتونستي هيون-وو رو فراموش کني

و حتي قصد ازدواج کردنم نداري

وقتي اينُ شنيدم نزديک بود باهاشون درگير بشم

 

هر چي بگن حقيقته

 

!...تو خيلي

 

بخاطر همينه، تائه مين از دستت خسته شده

 

اينقدر زندگيتُ دستي دستي نگير

 

اون ديگه هيچوقت برنميگرده، پس بذار تائه مين کمکت کنه تا فراموشش کني

 

.بايد برم سرکار مامان

 

! صبر کن،حرفام هنوز تموم نشده

 

اگه دوباره پاتو تو اون خونه بذاري، هيچوقت نمي بخشمت

 

هيچ کَس نبايد از اين فايلاي محرمانه خبردار بشه

 

دسترسي به فايل هاي حفاظت شده کار سختيه، واقعاً تحت تاثيرتون قرار گرفتم

 

در اصل اين آدم هاي که زير دستم هستن که تاثيرگذارن

 

اين چيزيه که بايد بدونيد

 

يه معامله يه معامله ـست

 

سهامهاي گروه گلوبلُ به همون حساب واريز ميکنم

 

همشُ به حسابتون ميخوابونم

 

با اين پول ميتونيد يه عمر زندگيه خوبي داشته باشيد

يه چيز ديگه...اگه نقشه هامون موفقيت اميز بود، مدارک موجودُ از بين ميبرم

 

اين يه معامله ـست؟

 

يه معامله هميشه يه معامله بوده

 

سرمايه رو از کجا ميخواي تامين کني؟

نگران نباش,خودم يکاريش ميکنم

 

اگه صاحب تنها دختر سرمايه دار سئول بشي,اونوقت زودتر به هدفت ميرسي

 

خونواده يون سو-جين، حتي صاحب بيشترين عابر بانکا تو بانکاي کل کشور هستش

 

اگه بچنگش بياري، خيلي خوش شانسي

 

دارم بهت هشدار ميدم,اگه نميخواي با من دربيوفتي، پس تو زندگي شخصيم دخالت نکن

 

سوءتفاهم نشه ..منظورم اينکه گروه سرمايه گذار سئول ميتونه کمک بزرگي به نقشه هامون بکنه

 

اونُ بخاطر پولش دوس نداري ، درسته؟

فقط يادت باشه بهت هشدار دادم

 

حالا ميتوني بري

 

راستش ,نميدونم چطور به اون-سو در مورد وضعيت پدرش توضيح بدم

 

از نتايج آزمايشا مطمئنيد؟

بعضي از دکترا ممکنه اشتباه هم بکنن، چرا دوباره ازمايشا رو تکرار نميکنيد؟

 

من نتايج رو تاييد کردم

 

متاسفم

 

آقاي "جا" ازم خواستن که حقيقتُ به اون-سو نگم

 

نميدونم بايد چيکار کنم

 

تا موقعي که چشمامُ نبستم

 

ميخوام صورت اون-سو رو با لبخند ببينم

 

افسوس خوردن فايده نداره

 

هرچي باعث نگرانيت شده، مطمئنم بزودي فراموشش ميکني

 

اون-سو

 

ميتونيم به همديگه يه قولي بديم؟

مثلا چه قولي؟

 

تو همه خوشي و سختي ها کنار همديگه بمونيم

 

ميخواي جلوي پدرت و خانم سون قسم بخوريم؟

 

احمقِ نادون

 

الان داري بهم پيشنهاد ازدواج ميدي؟

 

...خب آره، مگه چيه

 

آخه تا الان کجا رو ديدي اينجوري پيشنهاد بدن؟

 

...منظورم اين بود که

 

راستش، از اين ميترسم نکنه يموقع حافظمُ بدست آوردم ترکِت کنم

 

ميترسم که نکنه همسر کَسِ ديگه اي باشم

 

يا يه مجرم فراري، ميترسم زندگيتُ نابود کنم

 

بهمين خاطر خيلي ميترسيدم بهت پيشنهاد بدم

 

...دوس دارم بهت بگم که

 

قلبم نميتونه بدون تو طاقت بياره

 

ولي با وجود اين ترس،بازم ميخوام جلويه پدرت قسم بخورم

 

ديونه، نزديک بود اشکامُ دربياري

 

اخه با اين همه نگراني، چطور ميتوني منو اينقد دوست داشته باشي؟

 

باشه، انجامش ميديم

 

بيا ازدواج کنيمُ جلويه پدر قسم بخوريم

 

*مراسم نامزديِ اون-سو و چانگ-هو*

 

!خيلي قشنگه

اين دختر يبار واسه مادرش از اينجور کارا نکرده

 

اينجا يه کارت هست

بهم گفته بودي من تنها کسيم که دوسِش داري

خائن

خوشحال باش، اگه اذيتت کرد خودم به حسابش ميرسم

يه عکس از چانگ-هو برام بفرست تا ببينم بانمک هست يا نه

ميخوام ببينمش

 

بهترين دوستِت خيلي نگرانته،مگه نه؟

احتمالا چون نتونسته بياد خيلي ناراحته

ولي بايد به عروسيم بياد

البته که مياد

مطمئنم عروسيُ ديگه از دست نميده

 

بچرخ ببينم

 

!خيلي قشنگه...خيلي خوشگل شدي

نميتونم اجازه بدم با چانگ-هو ازدواج کني

اون-سو ميتوني تا موقعي که يه پسر به دنيا بيارم منتظر بموني؟دارم دنبال يه شوهر ميگردم

 

اجوما داري چي ميگي

راستي,چانگ-هو رو اين اطراف ديدي؟

آره، اون بيرون منتظرته

ميدوني مردا چقدر روز نامزديشون دستپاچه هستن؟

 

خوشحال هستي؟

 

نگاش کن

فقط با يه نگا به صورتت ميتونم حدس بزنم چقدر خوشحال هستي

زود بيا بيرون

 

نگاه کنيد، داره مياد

 

وقتي به چشمات نگاه~ ميکنم ميتونم اوجِ ~حسرتُ تو نگاهت حس کنم

ميخواي که با من باشي~ ~اما خيلي ترسيدي

~نميدونم چي بگم يا بايد چيکار کنم~

~اما اشکا همينجور از چشمات جاري ميشه~

~ميدونم که زمان عشق منُ تغيير نميده~

~ نميتونم جلويه رفتنتُ بگيرم اما~

~...عشقمُ بهت ميدم، وقتي که~

تورو محکم تو آغوشم ~گرفتم و بوسِت ميکنم

سرنوشت منُ اينجا کشونده

تا عشق واقعيُ از تو ياد بگيرم

اگه تک تکِ خاطراتِتَم فراموش کني براي پيدا کردنش بهت کمک ميکنم

 

من دستاتُ هيچوقت رها نميکنم

 

دوسِت دارم، اون-سو

دوسِت دارم

 

!آماده هستين..بگين کيـــــمچي

 

خسته شدي؟

بااينحال خيلي خوش گذشت

 

پدر کجاست؟

 

بابا چطور ميتوني بگيري اينجا بخوابي؟ بيا بريم داخل

!بابا

 

آه، مهموني خيلي خستم کرده بود

 

حتماً ديشب بخاطر هيجان خوابت نبرده، بخاطر همين امروز خيلي خسته اي

 

پاشو برو استراحت کن

ما خودمون ميتونيم اينجا رو تميز کنيم

ميتوني انجامش بدي؟

معلومه،ديگه از اين به بعدام مجبور نيستم به چانگ-هو حقوق بديم، مگه نه؟

 

پدر,يکم استراحت کنيد

باشه,شما رو تنها ميذارم

 

فکر کنم ديشب نتونسته خوب بخوابه

چرا؟

چيکار کنه خوب تنها دخترشُ دستِ يه ديونه سپرده

 

.چي؟ديونه؟بيا اينجا

 

گفته بودي با همديگه پير ميشيم

 

چرا اول تو رفتي؟چرا مارو تنها گذاشتي؟

 

براي بچه ها خيلي احساس ناراحتي ميکنم

 

منم همينطور

من بايد منتظر کسي باشم

شما اول بريد

 

اجوشي, لطفا همه رو ببريد داخل

 

ديگه فکر کردم نميخواي بيايي

 

تبريک ميگم

 

معذرت ميخوام دير کردم

منتظرت بودم

 

اين ديگه چيه؟

 

حالُ حوصله شوخي کردنُ ندارم

 

بذار يه مدت اينجا بمونه تا به اين وضعيت عادت کنيم

 

وقتي ميبيني جاي پدر خاليه بيشتر احساس افسردگي ميکني

 

فکر کردي ميشه جاي پدرُ با عروسک پر کرد؟

داري جدي رفتار ميکني؟

 

راستشو بخواي منم خيلي دلم واسه پدر تنگ شده

 

اما زندگي هنوز ادامه دارم

اگه همش بخوايم به گذشته برگرديم زندگي رو واسه خودمون سختر ميکنيم

 

اصلا شبيه پدرم نيست ,درسته؟

 

چرا شبيهشِ

 

تپلُ گُنده

 

اخه کجاي چشاي پدر انقد کوچيک بود؟

 

اما رنگش که يکيه

فقط يکم رنگ چشم پدر روشن تر بود

 

نخيرم اين رنگي نبود، مگه کور شدي اون-سو؟

 

يه عمر با پدرم زندگي کردم حالا ميگي نميشناسمش

 

منم هر روز تمام وقت پيشش بودم

ميخواي با يه عکس مقايسه ـش کنيم؟

باشه مقايسه ميکنيم

 

اينجا خيلي خوب بنظر ميايم

اون-سو من هميشه خوشگله

واقعا؟

 

اين مادرتِ؟

 

اره

 

شبيه مادرتي

 

اينم پدرته؟

 

خيلي خوش تيپه,مگه نه؟

 

مادرم ميگفت وقتي اولين بار پدرمُ ديده بوده خشکش زده بودهُ تو نگاه اول عاشق شده

 

پدرمم وقتي مادرمُ ديده تو نگاه اول عاشقش شده

 

حالا,دوباره ميتونن با همديگه باشن

 

احساس خوشبختي ميکنم، وقتي تو در کنارمي

 

منم همينطور

 

از حالا به بعد من مراقبت هستم,چانگ -هو

 

ميدونم,هر چي که بهم بگيُ گوش ميکنم

 

منم از اين به بعد فقط به حرفاي تو گوش ميکنم

 

همونطور که پدرم ازم خواسته

 

اين دختر کجا رفته؟

چانگ-هو؟

 

بايد چنتا مهمونُ برسونم ايستگاه و منتظر مشتري هاي جديد باشم

تو ايستگاه منتظر ميموني؟

آره حداقل ميخوام تو مسير برگشت يه کار مفيدي کرده باشم

 

وقتي برگشتم,ميخوام همه چيز آماده باشه ـا

 

اون-سو، ميدوني امروز چه روزيه که،درسته؟

 

!بعدا ميبينمت

 

تولدت مبارک,اون سو

 

بفرماييد

 

بيا پازلُ کامل کنيم

 

کيه؟

 

آه,از قبل اتاق رزرو کرده بودين؟

!واقعا خودتي,هيون-وو

 

عوضي، تمام مدتُ اينجا بودي؟

ميدوني چقد دنبالت گشتم؟ديگه داشتم ديونه ميشدم

همه جا رو زير پام گذاشتم تا پيدات کنم

شما کي هستيد؟من شما رو ميشناسم؟

 

پس حرفاي که پليس ميزد درس بود

 

تو اصلا منو نميشناسي؟

منو يادت نمياد؟

!منم برادرت

 

بخاطر همين دنبالت ميگشتم

 

اما الان نميتونم باهات بيام

هيونگ

 

پس ميخواي مادرمون بدون ديدن تو از دنيا بره؟

 

اون تمام اين مدت منتظرت بوده

 

ميدونم بخاطر اتفاقات اخير ذهنت مغشوش شده

 

بخاطر اينکه منُ نميشناسي نميتوني بهم اعتماد کني

 

من فقط خيلي دلم به حال مادر ميسوزه

 

نميدونم چطور ميخوام براش توضيح بدم

 

همه چي خيلي غير منتظره بود

 

اين واقعا عکس مادرمونِ؟

 

آره

 

اگه بخاطر اون نبود,مزاحمت نميشدم,ميدونم که از بودن تو اينجا خوشحال هستي

 

اما مادر مريضه

 

وقتي ترکمون کردي و ديگه برنگشتي، اون تقريباً مُرده بود

 

خيلي دلش شکسته و افسرده شده بود

 

مريضه؟

 

اخرين باري که ديدمش حتي از جاشم نميتونست بلند شه

 

حتي الان نميدونم تو چه وضعيتيه

 

باهات ميام

 

واقعا؟

 

اما اول بايد به يکي زنگ بزنم

 

سمت راستتون، جايگاه مهاجرت پرنده هاي وحشيه

اگه فردا زود بلند شيد، ميارمتون اينجا تا گونه هاي مختلف پرنده هارو ببينين

 

وقت زيادي نداريم,همين حالا بايد برگرديم,هيون-وو

 

اون-سو ,منم همين که پيغامَمُ گرفتي باهام تماس بگير

 

بريم

 

هيون-وو,بيا بريم

 

!وقت نداريم,عجله کن

 

رسيديم,به قشنگترين جنگل دنيا خوش اومديد,"جنگل رويايي

 

اينجا جايي که من زندگي ميکنم، يکمم جلوتر اتاقاي مهموناست

بعد از اينکه چمدوناتونُ باز کردين، ميريم ماهيگيري

 

واقعا من اينجاها بزرگ شدم؟

اره,پدرمون يه ماهيگير بود

وقتي بچه بوديم,اينجا !کلي بازي ميکرديم. بريم

 

بايد سوار قايق شيم چون تو يه جزيره ديگه زندگي ميکنيم

 

خيلي وقته از اينجا نقل مکان کرديم

 

!هي,اقا صبر کن

 

اينا دوستاي من هستن

 

مراقب باش,دقت کن

 

!برو داخل

 

ميدوني که بايد چيکار کني، ها؟

نگران نباش

 

!درُ باز کن

 

!همونجا وايسا

 

خدايا ،خدايا...برادرمُ چيکار کردي؟

!بيدار شو

 

بلند شو! حالت خوبه؟

 

بيدار شو! حالت خوبه؟

 

ميتوني رو پاهات وايسي؟

 

!بايد ببريمش بيمارستان

 

من خوبم

حالت خوبه؟

 

واقعا حالت خوبه؟

 

!چانگ-هو

 

!چانگ-هو

 

يعني کجا رفته؟

 

!اون-سو

 

اونجا نيست؟عجيبه

 

بهم نگفته بود جايي ميخواد بره

 

نگران نباش، برميگرده

 

چانگ-هو,کارت تمومه,ميکشمت

 

(نقاشي:بر فراز شهر /هنرمند:مارک چاگِل)

 

همونطور که چاگِل روياشُ به تصوير کشيد , منم براي رسيدن به روياهات تمام تلاش ميکنم

چانگ-هو

 

چقدر قشنگه

 

!اينجا بوده

يه پيغام دارم

 

اون-سو, همين که پيغامَمُ گرفتي باهام تماس بگير

من بايد برم يه جايي

يه کسي اومد دنبالمُ گفت که منو ميشناسه

وقتي برگشتم همه چي رو برات توضيح ميدم

 

کجا ميخوايد بريد؟

 

اينجا کجاست؟

 

!پرسيدم اينجا کجاست

ما تو سامچوک هستيم

سامچوک؟

 

اجوشي ,ميتونيد منو به چانگجين ببريد

چانگجين؟اونجا کجاست؟

سئولِ,پينگچانگ دونگِ سئول

 

حتي يه زنگم نميزنه بگه دير ميام

 

ناسلامتي روز تولدمه ،من حتي نميدونم چه اتفاقي واسش افتاده

 

بابايي، چطور تونستي به همچين آدمي اعتماد کني؟

 

اجوما لباسارُ بيار داخل

چطور هوا انقدر گرفته ـست؟

 

مادر، اتفاقي افتاده؟

متاسفم، دير وقت مزاحمت شدم

 

نه، اشکالي نداره، مادر

 

دعوتت کردم چون ازت ميخواستم اين آخرين لطفُ در حقم بکني

 

آخرين لطف؟

 

تو واقعاً با تائه-مين قرار ميذاري؟

 

!هي!چانگ-هو

 

غذار داره سرد ميشه, زودي برگرد

 

...چانگ-هو

 

شايد تو جايگاهي نباشم که بتونم اين حرفُ بزنم

اما تو از پسرم سوءاستفاده کردي تا بتوني به تائه-مين نزديک بشي

 

تائه-مين مثل برادر هيون-وو ميمونه

 

نه,مادر...لطفا اجازه بديد براتون توضيح بدم

اگه چيزي بينتون اتفاق افتاده

فقط ازت ميخوام ديگه اينجا نيايي

 

خواهش ميکنم ,مادر

 

من خودم دارم اوقات سختي رو ميگذرونم

ما فقط با هم دوستيم، اون تنها کسيه که من ميتونم باهاش درمورد هيون-وو صحبت کنم

 

خواهش ميکنم, ازم نخواه که اينجا نيام

 

شوهرم اومد,بعدا در موردش صحبت ميکنيم

..مادر

 

چي شده؟

...خانم...هيون-هيون

چي شده؟مگه زده به سرت؟

خودشه! هيون-وو اون بيرونِ

 

اوپا؟

 

سو-جين

 

مادر

 

مادر

 

منم

 

هيون-وو خودتي؟ خودتي پسرم؟

 

!هيون-وو! هيون-وو! هيون-وو

 

مامان

 

اخيرا سهام هارو بررسي کردي؟

 

نه هنوز، مشکلي پيش اومده؟

 

بعضي از سهامدارامون که تعداد سهم کمي دارن، سهام هاشونُ به شرکتاي ديگه ميفروشن

شنيدم اين روندِ خريد و فروش ادامه داره، در موردش يه تحقيقي بکن

 

به کسي مشکوک نيستيد؟

 

رئيس الان سرش شلوغه

 

فقط دوتا شرکت ميتونن اينکارُ بکنن، پس يه قرار ملاقات براي فردا ترتيب بده

 

قربان,خانم کانگ ميخواد باهاتون صحبت کنه

 

بعدا باهاش تماس ميگيرم

قربان، ميگه هيون-وو زندست

 

هيون-وو زندست، اون برگشته

 

بغير از جاي زخمي که تو ناحيه شکمش داشته

جراحات جدي ديگه اي نداره

اما آزمايشات نشون ميدن که مغزش اسيب ديده، بهمين خاطرِ که نميتونه چيزي رو بياد بياره

پسرم فراموشي حافظه گرفته؟

بخاطر همينِ نميدونه چه اتفاقي براش افتاده؟پس دليلِ اينکه يه سال ناپديد شده، همين بوده؟

 

بله

 

اوپا

 

روند بهبودش سريع بوده

اما دقيقا نميتونم بگم کي حافظش برميگرده

 

ممنونم

 

ممنونم

 

اينا وسايلاي آقاي کانگِ

 

ممنون

 

اين درخت شاهدِ عهدُ پيمانِ ما ميشه

اگه نتونستم حافظمُ بدست بيارم

 

و يا نه، اگه بدست آوردم و به زندگي که تعلق داشتم، برگشتم

 

هميشه عاشقت ميمونم

 

هيچوقت ترکت نميکنم، قول ميدم

 

خداي من

 

چطور تا حالا نفهميدم زنده اي؟

 

بايد از اون جسد ازمايش ميگرفتيم

 

اگه سعي کني دوباره براش مشکل درست کني

 

واسه هميشه ترکت ميکنم

اگه پسرمُ دوباره از دست بدم، فکر نکنم بتونم زنده بمونم

 

هيون-وو

 

هيون-وو!هيون-وو! مارو ميشناسي؟

 

منُ يادت مياد؟

 

اوپا

 

هيون-وو

 

...مادر...پدر

مارو ببخش,پسرم

 

ممنونم...ممنونم

 

حقيقت داره، زندست؟

واقعا خودِ هيون-ووئه؟

 

چطور تونست، فرارکنه؟

 

چي؟

 

نمردش؟

حتي تونست بلند شهُ راه بره

مردم وحشت زده دورش حلقه زده بودن، بخاطر همون تونست فرار کنه

خيلي خب...تا بهت خبر ندادم هيچ کاري انجام نده

ممکنه با ديدنت همه چيو بخاطر بياره

 

بعد از 3 روز ميتونه مرخص شه

 

آقاي دکتر،کي ميتونه دوباره حافظشُ بدست بياره؟

راستش، نميتونم با اطمينان کامل بهتون بگم

شايد يک ماه ديگه، شايد هيچوقت

از دستِ ما چه کاري برمياد برمياد تا کمکش کنيم؟

بايد جاهاي که قبلاً بوده رو بهش نشون بديد